طلوع آفتاب به افق مجاهدت | مروری بر سه دهه زندگی مرحوم آیت الله ابوالقاسم خزعلی ایرانی مثل تار و پود در قالی! نگاهی به برخی شاخص‌های رفتاری رسول خدا (ص) در خانواده براساس روایات و احادیث سیری در مقام امام‌رضا(ع) و آداب زیارت از راه دور با کتاب «در محضر انیس مهربان» برگزاری سلسله‌جلسات پرسمان دینی، هم‌زمان با هفته وحدت در حرم امام‌رضا(ع) پیکر مطهر سرباز شهید وطن در آغوش مشهدالرضا (ع) | آیین تشییع و بدرقه پیکر شهید «ربیع‌زاده» برگزار شد + فیلم تشییع پیکر پاک «امیر ابراهیم‌زاده» شهید مرزبانی، در زاوه خراسان رضوی + فیلم معاون قرآن و عترت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در مشهد: فعالیت‌های قرآنی باید در صدر اولویت‌های فرهنگی کشور باشد لزوم توجه به فرهنگ‌سازی اسلامی و تربیت سربازان فرهنگی و دینی رونمایی از شماره هفتم نشریه «منش استادی» در یک رویداد قرآنی قرآن؛ راهنمای اصلی تحول اجتماعی و تجسم ارزش‌های الهی است اجتماع سربازان کوچک امام زمان(عج) و مادران تمدن‌ساز در مشهد استقبال بی‌نظیر از جشنواره قرآنی باران وحی با ارسال ۱۲۰ هزار اثر از سراسر کشور تشرف ۵۰ هزار زائر اردوزبان به حرم مطهر رضوی در دهه آخر ماه صفر ماجرای وقف مدرسه میرزا جعفر برای حرم امام‌رضا(ع) سرباز شهید حادثه تروریستی میرجاوه یکشنبه (۲۵ شهریور ۱۴۰۳) در شهر دولت‌آباد تشییع می‌شود سعی کنیم به چشم امام زمان (عج) بیاییم برگزاری اجتماع مردمی بیعت با امام زمان (عج) در مشهد مقدس + فیلم (۲۳ شهریور ۱۴۰۳) امید همراه با اقدام، بیعتی تا همیشه | مروری بر راه‌های تجدیدعهد با امام عصر (عج)
سرخط خبرها

طلوع آفتاب به افق مجاهدت | مروری بر سه دهه زندگی مرحوم آیت الله ابوالقاسم خزعلی

  • کد خبر: ۲۵۰۹۵۱
  • ۲۵ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۵:۱۹
طلوع آفتاب به افق مجاهدت | مروری بر سه دهه زندگی مرحوم آیت الله ابوالقاسم خزعلی
مرحوم آیت الله ابوالقاسم خزعلی در ۲۵ شهریور ۱۳۹۴ در دارالزهد حرم مطهر رضوی به خاک سپرده شد.

به گزارش شهرآرانیوز، حوالی رفسنجان بود. رفته بود برای تبلیغ و موعظه اهالی منطقه. از راه نرسیده، ماشین ژاندارمری جوری برابر پایش متوقف شد که انگار این مهم‌ترین مأموریت آن‌ها در طول دوران خدمتشان بوده است. این بار اولی بود که سوار ماشین ژاندارمری می‌شد. هنوز چیزی از جزئیات اتهامش نمی‌دانست. 

شانه به شانه مأمور‌ها نشسته بود و بی آنکه تقلایی کند، آرام آرام زیر لب ذکر می‌گفت و باقی حوادث را سپرده بود دست خدا. خورشید دیگر به پشت کوه‌ها رسیده بود که همان اتومبیل سفید عجول، برابر خانه‌ای متوقف شد که قرار بود تا سپیده صبح آنجا بماند و آفتاب نزده راه بیفتند سمت کرمان. صاحب خانه مرد بی آزاری بود. دوتا استکان چای ریخت آمد توی اتاق استراحت حاج ابوالقاسم. پرسید: «چیزی لازم نداری؟» گفت: «توی این خانه یک جلد قرآن پیدا می‌شود؟» 

دقیقه‌ای بعد صاحب خانه همین طور که استکان خالی چای را از زمین برمی داشت، قرآن جیبی کوچکی را داد دست ابوالقاسم و گفت: «آخر کاری، پا توی کفش بازاری‌ها کردی آشیخ. چه کار به کار این سرمایه دار‌های بی غم داری؟ حالا گوشه کناری یک سینما هم علم کنند توی شهر، چارتا فیلم فرنگی پخش کنند، یکی دوساعت این مردم غصه دار سرگرم شوند، چطور می‌شود؟ خوب شد حالا سر لج افتادند رفتند راپورت دادند به ساواک که خزعلی علیه شاه منبر رفته؟ راستی راستی گفته بودی بروجردی هر وقت اراده کند، محمدرضا را از سلطنت پایین می‌کشد؟» 

حاج ابوالقاسم خزعلی که حالا دستگیرش شده بود این وقت شب توی این خانه چه می‌کند، همین طور که آیه‌های قرآن را آرام آرام زمزمه می‌کرد زیر لب صلواتی فرستاد، قرآن کوچک را بست، گذاشت روی طاقچه، گفت: «مرد مومن، آدم هرچیزی که می‌شنود را باور نمی‌کند. سینما ساختن بهانه است. من پا توی کفش بازاری‌ها نمی‌کنم. فساد علنی که شوخی بردار نیست. مقاومت من با شخص سرمایه دار که نیست. من علیه جریانی اعتراض می‌کنم که عطش ثروت اندوزی کورشان کرده ولو به قیمت انحراف اخلاقی جوان‌های شهر تمام شود. من کجا گفته بودم آیت ا... بروجردی، شاه را زمین خواهد زد؟ حرف هایم را پس و پیش کرده اند. گفته بودم شاه مثل حلقه و انگشتری است در دست آقای بروجردی که مدام در دست ایشان می‌گردد! این‌ها دنبال بهانه اند پاپوش درست کنند. ملالی نیست. فدای سر اسلام و نهضت آزادی. شما گرم صحبت بودی که تفألی از قرآن گرفتم. آمده بود: والذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق الا ان یقولوا ربنااله. دست نصرت خدا با ماست.» 

صبح روز بعد ماشین ژاندارمری آیت ا... خزعلی را به مقصد نخستین تبعیدگاه تاریخ مبارزات سیاسی اش می‌برد. قرار بود پس از بازجویی کوتاهی در کرمان، در گناباد متوقف شود. جایی در محاصره اهل تصوف که هرچند آرامش روح و روانش را به بازی می‌گرفت، اما از دل مباحثات صوفیان بومی محل، تبلیغات خوبی برای اسلام شد.

طلوع آفتاب به افق مجاهدتمرحوم آیت‌الله خزعلی در جمع اعضای اولین دوره خبرگان رهبری

مدرسه فیضیه | دهه ۴۰

الف ب پ ت ث ج چ ح خ. همین طور که حروف را یکی پس از دیگری ادا می‌کرد، رفته رفته موج احساسات مهارنشدنی مردم آرام می‌گرفت. سابقه نداشت کسی منبرش را پس از یاد خدا با چنین چیزی آغاز کند. هیچ کس سر از حرف‌های آیت ا... خزعلی درنمی آورد. بالاخره یک نفر حریف هیاهوی مدرسه فیضیه شده بود. روز‌های عجیبی بود. امام (ره) را یک سال پیش بعد از قیام ۱۵ خرداد دستگیر کرده بودند و تازه چند روزی می‌شد که آزاد شده بود. 

روزنامه اطلاعات نوشته بود: «روحانیت در رابطه با انقلاب سفید با مردم همراه شد.» امام (ره) و مسامحه با طاغوت؟ یک نفر باید پیدا می‌شد شفاف سازی کند و با صدایی رسا و کوبنده، پاسخ این روزنامه را بدهد. امام (ره) ابروهایش درهم کشیده شده بود و بنا داشت خودش سخنرانی کند. اما کار را سپرده بود به آیت ا... خزعلی که هم واعظ مسلطی بود و هم از پس چنین منابری خیلی خوب برمی آمد. قبل از او هم یک نفر رفته بود پشت تریبون، اما حریف هیاهوی جمعیت نشده بود. 

حالا دیگر داشت حروف به آخر می‌رسید که در سکوت مهیب مدرسه فیضیه پیروزمندانه فریاد زد: «مردم! ما هنوز در آغاز راهیم. ما تازه الفبای نهضت اسلامی را گفته ایم باید آماده باشیم تا نهضت را با موفقیت به آخر برسانیم.» حالا می‌شد آرام آرام نکات امام (ره) را در گوش مردم زمزمه کرد. سخنرانی جان گرفته بود و هر چند دقیقه یک بار با فریاد بلند تکبیر، اتحاد و همبستگی جمعیت، تقویت می‌شد. جشن آزادی امام (ره) به مجلس روشنگری بدل شده بود.

هنوز سخنرانی به آخر نرسیده بود که دانه‌های باران یکی یکی زمین افتاد. هرچه به شدت باران افزوده می‌شد، شور و حرارت جمعیت دوچندان می‌شد. «ای باران! آرام ببار! تو بدن مردم را بشور و ما با کلمات، ارواح آنان را». تکبیر پایانی، روح دوباره‌ای بود که به جان مدرسه فیضیه می‌دمید. لبخند رضایت امام (ره) در گوشه ای، دیدنی‌ترین قاب خاطره آن روز بود.

طلوع آفتاب به افق مجاهدتاز راست: آیت الله هاشمی رفسنجانی و آیت ا... خزعلی ، آیت الله جنتی و شهید محمدعلی رجایی

زندان قزل قلعه | دهه ۵۰

شاید خودش هم خیال نمی‌کرد این بار از پشت دیوار مسجد، به بهانه یک استخاره معمولی، کارش به سلول انفرادی زندان قزل قلعه بکشد. امام جماعت مسجدالجواد بود و دقیقه‌ای مانده به اذان مغرب و عشا، یک نفر ناآشنا ورودی مسجد از او خواست بروند پشت دیواری برایش استخاره بگیرد.

استخاره‌ای که پایش را به ماشین مأمور‌ها باز کرد و یک راست سر از زندان قزل قلعه درآورد. اتهام: «تأکید بر مرجعیت امام (ره) در سخنرانی ها.» حالا با یک جوان سرتراشیده در یک سلول دودردو هم بند شده بود.

جوانکی با سیمای روشن و محاسنی قهوه‌ای که شمایل طلبگی داشت، اما همین که لب به سخن باز کرد و گفت بابت تمایلات چپی افتاده زندان، معلوم شد ارمنی است. حالا حاج ابوالقاسم مانده بود و یک سلول تنگ و تاریک با جوانکی ارمنی که بنا بود آداب و احکام معاشرت با یک غیرمسلمان را در کنارش مراعات کند. یک شب، دقایقی مانده به خواب، همین طور که هرکدام در سمتی خیره به سقف سیاه سلول مانده بودند، از جوانک پرسید: «همین که از زندان آزاد شدی چه کار می‌کنی؟» گفت: «اول یک شکم سیر شراب می‌خورم بعد می‌روم خانه!» چیزی نگفت. می‌دانست توی فرهنگ ارمنی ها، شراب خواری اتفاق غریبی نیست. اما آرام آرام از شراب گفت و نگاه اسلام به شرب خمر.

امور شخصی و بهداشتی اش را که انجام می‌داد، جوان ارمنی با اشتیاق و تعجب تماشایش می‌کرد. آرامش و بردباری و مهربانی اش، هرچه می‌گذشت او را بیشتر شیفته سکناتش می‌کرد. چند شب مانده به آزادی، وقت خواب رو به آیت ا... کرد و گفت: «وقت نماز صبح مرا هم بیدار کن.» هنوز توی زندان بودند که پیش از نگاه به آفتاب توی آسمان، شهادتینِ جوان ارمنی، تمام سلول کوچک آن‌ها را روشن کرد.

طلوع آفتاب به افق مجاهدتمرحوم آیت الله خزعلی در اتاق جنگ

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->